.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۲۵۲→
متین و نیکا داشتن وسایلی که نیاز داشتیم وجمع می کردن...من ازخونه بیرون رفتم تاکفشام وبپوشم ومنتظرشون بمونم.یه ذره که وایسم اونام کارشون تموم میشه ومیان...داشتم کتونیم وپام می کردم که ارسلان ازخونه بیرون اومد.نگاهی به من انداخت وچشمکی بهم زد...اخم غلیظی کردم وچشم غره ای بهش رفتم ونگاهم وازش گرفتم...ازسر میز تاحالا حتی یه کلمه هم باارسلان حرف نزدم!!!دلم می خوادبرم خرخره اش وبجوئم...پسره بی ریخت خودشیفته بی ادب!!من دیگه غلط بکنم که ازتو خوشم بیاد...من شکربخورم که دلم به حالت بسوزه وبه خاطر تو و بدبختیات بغض کنم!!!توهنوزم همون گودزیلای بی شعوری هستی که بودی.
کتونیم و پوشیدم وبنداش وبستم وجلوی در منتظر وایسادم تا نیکا ومتین بیان...ارسلانم کفشش وپوشید وبه سمتم اومد...کنارم منتظر وایساد وزل زدبه در بسته خونه...زیرلب گفت:ازدستم ناراحتی؟؟
اخمم غلیظ ترشد...بدون اینکه بهش نگاه کنم،عصبانی گفتم:نباشم؟؟
نگاهش وازدر گرفت...سرش وخم کرد سمت صورتم وزل زد توچشمام...لبخندمهربونی زدوگفت:بابامن غلط کردم...شکر خوردم...جون تونباشه،جونه خودم خندیدنم دست خودم نبود!! اون متین دیوونه ازبس چرت گفت ومن وخندوند که دیگه اختیار باز وبسته شدن نیشم دست خودم نبود...ببخشید...باشه؟؟
روم وازش برگردوندم وبه سمت ماشین رفتم...همون طورکه راه می رفتم،بااصدای بلندی گفتم:نه!!!!نمی بخشم.
بلاخره به جنسیس گودزیلا رسیدم...به در ماشین تکیه دادم ورفتم توفکر...چرا نبخشیدمش؟؟چون دلم
خواست...چون حقش بود!!!دیشب اونجوری من واسکل کرده وحالم ودِپ کرده واعصابم وبه هم ریخته وتازه الانم کلی بهم خندیده،بعد من با یه ببخشید خربشم؟؟عمرا!!!دیانا نیستم اگه به همین سادگی ببخشمش.اصلا می دونی چیه؟؟می خوام تلافی کنم!!!تلافی اون وقتی که به خاطر کارای پوریا وحرفای من،باهام قهرکرد...هرچی ازش معذرت خواهی کردم محل سگ نداد...دلم می خواد رفتارا وحرکات اون روزاش وتلافی کنم!!
اومدن متین ونیکا وارسلان باعث شدکه ازفکر بیرون بیام...ارسلان در ماشین وبازکرد.متین ونیکا که رفتن تا وسایل و بذارن توی صندوق عقب،ارسلان به سمتم اومد...اخم غلیظی روی پیشونیم نشوندم.دست دراز کردم ودر عقب ماشین وبازکردم وبی توجه به ارسلان سوار ماشین شدم!!!دلم نمی خواست جلو کنار ارسلان بشینم.پسره چلغوز نقره داغت می کنم...حالا صبرکن!!تمام اون بی محلیاو اخم وتَخمات وتلافی می کنم!!
حتی نیم نگاهیم به ارسلان ننداختم وبا اخم غلیظی روی پیشونیم زل زدم به روبروم!!درست مثل وقتی که خودش بهم بی توجهی می کرد!!
بلاخره کار متین ونیکام تموم شد.متین که دید من پشت نشستم برای اینکه ارسلان تنها نباشه،جلو
نشست.نیکام،کنارمن،پشت نشست.ارسلان استارت زدوماشین ازجا پرید.
کتونیم و پوشیدم وبنداش وبستم وجلوی در منتظر وایسادم تا نیکا ومتین بیان...ارسلانم کفشش وپوشید وبه سمتم اومد...کنارم منتظر وایساد وزل زدبه در بسته خونه...زیرلب گفت:ازدستم ناراحتی؟؟
اخمم غلیظ ترشد...بدون اینکه بهش نگاه کنم،عصبانی گفتم:نباشم؟؟
نگاهش وازدر گرفت...سرش وخم کرد سمت صورتم وزل زد توچشمام...لبخندمهربونی زدوگفت:بابامن غلط کردم...شکر خوردم...جون تونباشه،جونه خودم خندیدنم دست خودم نبود!! اون متین دیوونه ازبس چرت گفت ومن وخندوند که دیگه اختیار باز وبسته شدن نیشم دست خودم نبود...ببخشید...باشه؟؟
روم وازش برگردوندم وبه سمت ماشین رفتم...همون طورکه راه می رفتم،بااصدای بلندی گفتم:نه!!!!نمی بخشم.
بلاخره به جنسیس گودزیلا رسیدم...به در ماشین تکیه دادم ورفتم توفکر...چرا نبخشیدمش؟؟چون دلم
خواست...چون حقش بود!!!دیشب اونجوری من واسکل کرده وحالم ودِپ کرده واعصابم وبه هم ریخته وتازه الانم کلی بهم خندیده،بعد من با یه ببخشید خربشم؟؟عمرا!!!دیانا نیستم اگه به همین سادگی ببخشمش.اصلا می دونی چیه؟؟می خوام تلافی کنم!!!تلافی اون وقتی که به خاطر کارای پوریا وحرفای من،باهام قهرکرد...هرچی ازش معذرت خواهی کردم محل سگ نداد...دلم می خواد رفتارا وحرکات اون روزاش وتلافی کنم!!
اومدن متین ونیکا وارسلان باعث شدکه ازفکر بیرون بیام...ارسلان در ماشین وبازکرد.متین ونیکا که رفتن تا وسایل و بذارن توی صندوق عقب،ارسلان به سمتم اومد...اخم غلیظی روی پیشونیم نشوندم.دست دراز کردم ودر عقب ماشین وبازکردم وبی توجه به ارسلان سوار ماشین شدم!!!دلم نمی خواست جلو کنار ارسلان بشینم.پسره چلغوز نقره داغت می کنم...حالا صبرکن!!تمام اون بی محلیاو اخم وتَخمات وتلافی می کنم!!
حتی نیم نگاهیم به ارسلان ننداختم وبا اخم غلیظی روی پیشونیم زل زدم به روبروم!!درست مثل وقتی که خودش بهم بی توجهی می کرد!!
بلاخره کار متین ونیکام تموم شد.متین که دید من پشت نشستم برای اینکه ارسلان تنها نباشه،جلو
نشست.نیکام،کنارمن،پشت نشست.ارسلان استارت زدوماشین ازجا پرید.
۱۹.۹k
۲۰ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.